فلفل نبین چه ریزه!!!

خاطرات فراموش نشدنی روزهای ماهانا

1394/8/12 17:46
362 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای زیبایی ها

امروز که برات می نویسم تو پنجاه و شش  روزه که به دنیا اومدی و من هنوز با خاطرات زایمان و به دنیا اومدن تو سر می کنم.

همه ی خاطراتی که هیچ وقت فراموش نمیشن و مدام بیشتر میشن.

مثلا اینکه روز پنجم تولدت بندنافت افتاد،

یا اینکه دو بار بعد از تولدت من و بابا رو حسابی جوش دادی و روونه اورژانس افضلی پور کردی.یک بار که شیر صورتی بالا اوردی که بعدا فهمیدیم به خاطر خوردن قطره شیرخشتی بوده که واسه بالانرفتن درجه زردیت بهت میدادیم و یک بارم که ناگهانی تب کردی و دکترا گفتن ویروسیه.نمیدونی اون شب به من و بابا چی گذشت وقتی که دکتر گفت باید بستری شی.کلی آزمایش خون و ادرار ازت گرفتن اما من رفتم امضا کردم و ساعت 4 صبح برگشتیم خونه. البته بعدا همه ی جوابات خوب بودن و مشکلی نبود،

یا اینکه چهل روزت که شد رفتیم  پیش دکتر رسولی( برادر علی آقا شوهر خاله عاطفه) و  گوشات رو سوراخ کردیم.وای که چقدر این نگینای سبز کوچیک به گوشات میان.الان هم تنها نگرانیم واکسن دوماهگیته که قراره هفته آینده بزنم.انشاالله که به خیر بگذره.

 

 

 

خیلی ماه شدی و من هر روز که میگذره بیشتر شرمنده لطف خدا میشم.دوستت دام ماهانا جونم

پسندها (2)

نظرات (0)